مرگ مهدی سحابی در ۱۹ آبانماه سال ۸۸ شوکی به جامعه ادبی و فرهنگی ایران بود و البته در کوران حوادث سیاسی آن سال، آنچنان که بایسته این مترجم و هنرمند نامی بود، قدر کارهای او پاس داشته نشد. اگرچه برخی از چهرههای برجسته عرصه روزنامهنگاری ایران که با او حشر و نشر فراوان داشتند و میدانستند او چه پدیدهای در عرصه فرهنگ و هنر ایران بود، به یادش نوشتند و از او و نقشاش در فرهنگ و هنر ایران گفتند.
سحابی در ۶۶ سالگی و با سکتهای قلبی در پاریس درگذشت، در حالی که مانند هر سال برای دیدن همسر و سه پسرش به این شهر رفته بود.
وقتی در روز یکشنبه قلبش از حرکت ایستاد، میز کارش پوشیده از کارهای ناتمام و ذهن او انباشته از ایدههای بدیع بود.
سحابی کار فرهنگی را با روزنامهنگاری در سرویس خارجی روزنامه کیهان و زیر نظر یکی از استادان روزنامهنگاری(علیرضا فرهمند) آغاز کرد و تا قبل از تسخیر کیهان در سال ۱۳۵۸ در این روزنامه فعالیت میکرد. هم او بود که ماجرای تسخیر روزنامه کیهان را در کتابی با نام مستعار «یونس جوانرودی» منتشر کرد. اثری که او در پیشگفتار آن نوشت «میان ماهیت بسیاری از شیوههای حرکتی که به تسخیر روزنامه کیهان منتهی شد، و حرکتهایی که به استقرار حکومت کنونی انجامید، شباهتهای چشمگیری وجود دارد که از محدوده روابط ارگانیگ میان این دو پدیده، یعنی تسخیر قدرت و تسخیر یکی از ابزارهای قدرت، فراتر میرود.»(ص ۶)
پس از اخراج ناخواسته از روزنامه کیهان، چند شماره کیهان آزاد را منتشر کرد و بعد از آن به گفته خودش از سال ۶۰ دیگر به هیات یک مترجم حرفهای فعالیتش را شروع کرد.
جایزه کتاب سال برای ترجمه سال ۱۳۶۴
پیش از آنکه سحابی به سراغ سلین و پروست بیاید، به سراغ ترجمه آثار سلمان رشدی رفت و شاید اگر آن حادثه فتوای آیتالله خمینی درباره ارتداد سلمان رشدی نبود، بقیه آثار رشدی را هم او برگردان فارسی میکرد. چنانکه کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی را به دست گرفته و فصلهایی از آن را ترجمه کرده بود که آن اتفاق رخ داد. کمتر پیش میآید که مترجمی در سال پنجم فعالیتش به مرزی از پختگی برسد که جایزه کتاب سال را در حوزه خود دریافت کند. اما سحابی به خاطر ترجمه رمان «بچههای نیمهشب» جایزه بهترین مترجم سال ۱۳۶۴ را از ریئس جمهور وقت (آیتالله خامنهای) گرفت. چنانکه خود در فیلم مستند از زندگیاش میگوید، یکی از دلایلی که بعدها بابت ترجمه کارهای سلمان رشدی او را از فعالیت محروم نکردند، همین دریافت جایزه از سوی آقای خامنهای بود. او ظرفیتهای زبان فارسی را بسیار بالا میدانست و بر این باور بود که بسیاری از معادلها و لغتها در همین فرهنگ معین است که مترجمان از آن بهره نمیگیرند.
۱۱ سال برای برگردان فارسی اثر پروست
در جست وجوی زمان از دست رفته به تحقیق مهمترین پروژه کاری او بود. همچنانکه ترجمه اولیس جیمز جویس نیز مهمترین پروژه دکتر منوچهر بدیعی بود. اما سحابی و نشر مرکز این بخت را داشتند که این اثر مجوز و فرصت انتشار یابد و تا به امروز نیز بهرغم حجم و قیمت بالای کتاب ۱۴ بار تجدید چاپ شود، اما کتاب اولیس و انتشارات نیلوفر این شانس را نیافتند که آن اثر مجوز انتشار بگیرد. خود سحابی پیش از مرگش درباره استقبال از این کتاب گفته بود استقبال خوانندگان ایرانی از کتابی با این حجم اسباب تعجب فرانسویها نیز شده بود.
سحابی کتاب را زمانی به دست گرفت که رمان پروست به دلیل گذشت ۷۰ سال از مرگ مولف آزاد شده و نیازی به کسب اجازه از وارثان یا ناشر اثر پروست برای برگردان فارسی کتاب نبود.
برداشت از فیلم علیرضا میر اسدالله که مهدی سحابی را کنار قبر مارسل پروست در پاریس نشان میدهد
سحابی در برگردان اثر چند چیز را مد نظر قرار داد. نخست آنکه علاوه بر توجه به ظرایف زبان مبداء و مقصد، دو ترجمه انگلیسی و ایتالیایی را نیز همزمان درکار گرفت و آنها را در مقابله خود مورد نظر داشت. به گفته خودش کتاب نزدیک به ۱۱ سال طول کشید تا ترجمه اولیه شده و به ناشر تحویل داده شود. اما کار در این اندازه متوقف نماند. خود آقای سحابی در فیلم مستندی که میراسدالله از او ساخت میگوید که هر روز به این کار فکر میکند و هر چیز تازهای که پیدا کند را به ترجمه اضافه میکند. به همین دلیل کتاب یکی دو سال قبل از مرگ سحابی در رنگ و جلدی متفاوت و با ویرایش تازهای عرضه شد.
معرف سلین به جامعه کتابخوان ایران
خود او رمان مرگ قسطی سلین را یکی از مهمترین رمانهایی میدانست و بسیار دوست داشت که نویسنده این رمان خودش بود. رمانی که انتخاب آن برای ترجمه نیز از هوشمندی او حکایت داشت. رمانی که پستیها و پلشتیهای یک جامعه را با صراحتی ریاسوز مطرح میکند.
در گفت وگو با نشریه بخارا گفت: بر خلاف بسیاری که مرگ قسطی سلین را سرشار از نفرت و اشمئزاز میدانند، به هیچ وجه نفرت و اشمئزاز مطرح نیست. هر چه هست رکگویی و بیپردگی و صراحتی است که چون ما به آن عادت نداریم، به نظرمان تند و مشمئز کننده میآید. اثری که سلین روی ما میگذارد تعجب و تکان و پردهدری است ونه اشمئزاز. او در نگرش به واقعیت نوعی برخورد بالینی دارد و به همان صراحت و خونسردی پزشک(چون خود سلین هم پزشک بود) که مشکلات بیمار را به صراحت با او در میان میگذارد با مخاطب خود نیز این گونه است. چرا که بر این باور است بیرحمی نهفته در مناسبات بشری را فقط در صورتی میتوانی به خواننده منتقل کنی که با خودش هم خشونت کنی. جای تعارف و مجامله نیست. واقعیت برک و دوزک بر نمیدارد»
سحابی نقاش و مجسمهساز
سحابی اما تنها مترجم نبود، بلکه در زمینه نقاشی و مجسمهسازی نیز فردی مبتکر به شمار میآمد و در آشپزی هم دستی چیره داشت. در فیلمی که علیرضا میراسدالله از او ساخته است عشق و علاقه و ذوقش در آشپزی آشکار است.
مهدی سحابی در کنار آثار هنریاشاز جمله فعالیتهای سحابی گردآوری چوبهایی بود که بعدها مجسمههای او از پرندگان و اشیاء مختلف را شکل دادند. نزدیک به ۲۰ نمایشگاه نقاشی از آثارش در گالریهای مختلف داخلی و خارجی برگزار شده است.
یک فیلم مستند و یک کتاب گفتوگو
درباره سحابی یک فیلم مستند ۵۰ دقیقهای از علیرضا میراسدالله و کتاب گفت وگویی در دست است. کتاب «گفتوگو با مهدی سحابی» را حوری اعتصام انجام داد. به گفته خانم اعتصام گفت و گو در فاصله سالهای ۸۲ تا ۸۳ انجام و مهدی سحابی گفت وگو را خود ویرایش اولیه کرده بود اما فرصت ویرایش نهایی را نیافت و در نهایت کتاب بعد از درگذشتش در ۱۳۶ صفحه از سوی نشر مرکز منتشر شد. گفت وگویی بلند از او در نشریه بخارا منتشر شده است با تمرکز بر رمانهای سلین و گفت وگوی بلند دیگری که سیروس علینژاد در سالهای میانی دهه هشتاد با او انجام داد که در کتاب گفت وگوهای آقای علینژاد منتشر شد.
سه جلسه گفت وگو نیز با او درمجموعه تاریخ شفاهی نشر(انتشارات ثالث) انجام شده که به بخشهایی از آن در همان زمان بعد ازمرگش منتشر شد. اما جای خالی یک کتاب جامعتر درباره زندگی وکارهای او همچنان خالی است.
«دیوید کاپرفیلد» چارلز دیکنز، «بارون درختنشین» ایتالو کالوینو، «انقلاب مکزیک» ماریو دمیکلی، «مرگ آرتیو کروز» کارلوس فوئنتس،«خوشیها و روزها»ی مارسل پروست، «همه میمیرند» سیمون دوبووار، «مزدک» موریس شیماسکو، «تقسیم» پیرو کیارا، «کوه خدا»ی اری دکوما، «تربیت احساسات» گوستاو فلوبر، باباگوریوی بالزاک از جمله آثار ترجمهای دیگر او هستند. او در چند سال آخر عمرش به سراغ ترجمه آثار کلاسیک ادبیات فرانسه رفته بود که برگردان مادام بواری گوستاو فلوبر و نیز باباگوریوی بالزاک از جمله آنها بود،اما حیف که اجل مهلت نداد تا او برخی از این پروژههای نیمه کاره را به انجام برساند.